ماجرای برگشتن از قطار مشهد
ماجرای برگشتن از قطار 🚆 مشهد
امروز شنبه ۱۶ فروردین۱۴۰۴. هست و ما قصد برگشتن از مشهد مقدس به سمت تهران را داشتیم
امسال ما به خاطر اینکه بتوانیم روزه هایمان را کامل بگیرم ۱۰ روز در مشهد هتل شارستان ماندیم.
خانواده خودمان (حسین عزیز )، خانواده همسرم(پدر شوهر و مادرشوهرم)خانواده برادر شوهرم (آقا رضا و همسرش) 🚗 سفر خوبی بود.
ولی بلیط برگشتن ما ساعت ⏰️ ۱ بعد از ظهر روز شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴ بود و ساعت برگشتن مادر شوهر و جاریم اینا ساعت ⏰️ ۱۰ شب 🌙 همان روز بود.
توی قطار 🚆 مرتضی با 👦 پسری از کوپه دیگر دوست شد و آنها مشغول بازی بودند ، زهرا هم به آنها پیوست من مرتب به آنها سر می زدم،
یک ربع گذشت و قطار در ایستگاه نقاب توقف کرد، زهرا هم تنها آمد و هر چه گفتم مرتضی کجاست خبر نداشت،
من نگران 😟 از واگن ۱ تا ۱۰ قطار را گشتم ما خبری از مرتضی نبود من رفتم به همسرم گفتم و گفتم که شاید مرتضی در ایستگاه نقاب از 🚆 قطار بیرون رفته ، من تمام مامورین که سر راه خود می دیدم خبر کردم و ماجرا را به آنها گفتم
آنها گفتم از قطار خارج نشده و توی قطار هست من فکر می کردم دوست مرتضی توی کوپه ۵ هسن وقتی به کوپه ۴ رفتم ناخودآگاه فریاد میزدم مرتضی مرتضی که ناگهان دیدم مرتضی از یک اتاق واگن بیرون آمد.
و گفت بله ، خیلی لحظه خوبی بود ،بعد هرکسی من رو می دید می گفت پسرت را پیدا کردی
من خیلی خجالت 😳 کشیدم ، ولی خوشحال ☺️ بودم که پسرم پیدا شده.
توی قطار وقتی به مرتضی گفتم که فکر 💡 کردم تو از قطار توی ایستگاه نقاب پیاده 🚶♂️ شدی
مرتضی خیلی منطقی به من گفت به چه دلیل باید پیاده 🚶♂️ می شدم ، مگه اونجا تهران بوده
من با خودم فکر 💡 کردم ، چقدر بی دلیل نگران 😟 بودم.
تصاویر