ماجرای گم شدن کیفم
ماجرای گم شدن کیفم 👜
دیروز من و مرتضی پسرم قرار شد با اتوبوس 🚌 به مدرسه مرتضی برویم پدرش هم دیروز سرکار نرفته بود و گفت من شما را تا ایستگاه اتوبوس 🚏 می رسانم منتها من و پدرش قدری مرتضی
را معطل کردیم و مرتضی قهر کرد و زود تر رفت
من و پدرش دنبالش با ماشین رفتیم ولی مرتضی سوار ماشین نمی شد،من به حسین آقا گفتم شما برو من هم با مرتضی تا ایستگاه اتوبوس می روم و از آنجا به مدرسه می رویم ،مرتضی تا ایستگاه اتوبوس با من قهر بود، ناگهان دیدم حسین آقا با ماشین کنار ایستگاه اتوبوس هست و می گوید سوار شید ،ولی مرتضی باز هم قهر بود تا اینکه و اتوبوسی آمد، من کیف مرتضی را
برداشتم ولی متوجه کیف خودم نشدم که افتاد زمین اتوبوس جای دیگری می رفت و من به مرتضی گفتم سوار نشو ،تا اینکه به هر مکافاتی بود ،مرتضی را راضی کردم سوار ماشین پدرش بشیم و با ماشین به مدرسه برویم.وقتی چند دقیقه ای ماشین جلو رفت متوجه شدم کیفم 👜 همراهم نیست گفتم برگردیم ایستگاه اتوبوس آنجا ایستگاه اتوبوس هم رفتیم آنجا هم نبود.
حسین آقا گفت شاید جا گذاشتی ، من هم چون خیلی فکرم مشغول بود این احتمال را دادم که جا گذاشتم، ولی وقتی به خانه به اتفاق زهرا رفتیم ،دیدم که کیفم خانه هم نیست.
خیلی مضطرب شدم آخه تمام کارت های عابر بانک و کلید و… داخلش بود
دوباره پیاده همان جا رفتم و کوچه به کوچه همه جا را گشتم ولی اثری از کیفم نبود.
تا اینکه ساعت ۲ بعداز ظهر آقایی به اسم اویسی زنگ زد و گفت نگران نباش. کیف را، توی ایستگاه اتوبوس پیدا کردم و به هر کسی نشان دادم گفت مال من نیست و عصر برایتان می آورم.
تصویر

فرم در حال بارگذاری ...




